سلام .....
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ، از بخت بد تو این دیار ! ترس از خدا نبود .....!!!!!
لئوناردو داوينچی هنگام كشيدن تابلوی شام آخر ،
دچار مشكل بزرگی شد می بايست نيكی را به شكل عيسی :
و بدی را به شكل يهودا ، از ياران مسيح كه هنگام شام تصميم گرفت
به او خيانت كند ، تصوير می كرد . كار را نيمه تمام رها كرد تا
مدل های آرمانی اش را پيدا كند . روزی در يك مراسم همسرايی ،
تصوير كامل مسيح را در چهرهء يکی از آن جوانان همسرا يافت .
جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره اش اتودها و طرح هايی برداشت .
سه سال گذشت تابلو شام آخر تقريبأ تمام شده بود ؛ اما داوينچی هنوز ،
برای يهودا مدل مناسبی پيدا نكرده بود كاردينال مسئول كليسا كم كم ،
به او فشار می آورد كه نقاشی ديواری را زودتر تمام كند . نقاش پس از روزها
جستجو ، جوان شكسته ، ژنده پوش و مستی را در جوی آبی يافت .
به زحمت از دستيارانش خواست او را تا كليسا بياورند ، چون ديگر فرصتی
برای طرح برداشتن نداشت . گدا را كه درست نمی فهميد چه خبر است ،
به كليسا آوردند دستياران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع ،
داوينچی از خطوط بی تقوايی ، گناه و خودپرستی كه به خوبی بر آن چهره
نقش بسته بودند ، نسخه برداری كرد . وقتی كارش تمام شد ، گدا ،
كه ديگر مستی كمی از سرش پريده بود ، چشم هايش را باز كرد ،
و تابلو نقاشی را پيش رويش ديد و با آميزه ای از شگفتی و اندوه
گفت : " من اين تابلو را قبلأ ديده ام " . داوينچی با تعجب پرسيد : کی ؟!
جوان ژنده پوش پاسخ داد : سه سال قبل ، پيش از آنكه همه چيزم را
از دست بدهم موقعی كه در يک گروه همسرايی آواز می خواندم ،
زندگی پر رويايی داشتم و هنرمندی از من دعوت كرد تا مدل نقاشی
چهرهء عيسی بشوم .....!!!!!
بیاییم به خودمان غره نباشیم ، مهم این نیست که دیروز
چه کردیم و که بودیم ، مهم این است که فی الحال
تا چه حد بر سر ایمان خود ایستاده ایم
و امروز چگونه می اندیشیم
و چه می کنیم .....
نظرات شما عزیزان:
ممنونم